طراح: متین

لحظه ی دیدار - هستم و هستیم چهارشنبه 103 اردیبهشت 5 ساعت 9:31 عصر
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هستم و هستیم

 

[ و گفته‏اند که در روزگار خلافت عمر بن خطاب از زیور کعبه و فراوانى آن نزد وى سخن رفت ، گروهى گفتند اگر آن را به فروش رسانى و به بهایش سپاه مسلمانان را آماده گردانى ثوابش بیشتر است . کعبه را چه نیاز به زیور است ؟ عمر قصد چنین کار کرد و از امیر المؤمنین پرسید ، فرمود : ] [ قرآن بر پیامبر ( ص ) نازل گردید و مالها چهار قسم بود : مالهاى مسلمانان که آن را به سهم هر یک میان میراث بران قسمت نمود . و غنیمت جنگى که آن را بر مستحقانش توزیع فرمود . و خمس که آن را در جایى که باید نهاد . و صدقات که خدا آن را در مصرفهاى معین قرار داد . در آن روز کعبه زیور داشت و خدا آن را بدان حال که بود گذاشت . آن را از روى فراموشى رها ننمود و جایش بر خدا پوشیده نبود . تو نیز آن را در جایى بنه که خدا و پیامبر او مقرر فرمود . [ عمر گفت اگر تو نبودى رسوا مى‏شدیم و زیور را به حال خود گذارد . ] [نهج البلاغه]

 
 

مدیریت| ایمیل من

| خانه

پایین

?محمد

شنبه 87/8/4  ساعت 4:4 صبح

لحظه ی دیدار

هنگام عصر یک روز پاییز،در حالی که نم نم بارون و نسیم دریا زیبایی طبیعت را دوچندان کرده بود و شاپرک هاغرق در شادی بودند، عزیزی در کنار دریا ، روی آن شنهای زیبا ، ماسه های لب دریا ،با صدفهای در دست، با لب خندون در کنار آب بنشست.با غروری همچو موجها ، خیره بر آب دریا، مات و مبهوت که چرا آب دریا زلال و یه رنگ است؟ موجهایش اینقدر قشنگ است؟ در مقابل رنگین کمان است رنگهایش تزئینی برآسمان است.در تعجب آن دو مانده که تفاوتهاست بین آنها. اما هر دو آرامش بخش دلند و هر دو زیبا. یک دفعه چشمش افتاد به عمق دریا دید درآنجا یکی غریبانه نشسته، غمگین تنها با حالی پریشان ، دید گانش اشک ریزان قطره های خون ز اشکش آرام آرام از گونه هایش می ریزد بر آب دریا، دست وپایش نایی ندارند زیبایی های دنیا برایش معنایی ندارند . یکه و تنها توی دلش غمی به اندازه ی دنیاست، غم و اندوه لونه کرده در وجودش، از غصه عشقپاره گشته تار و پودش، یواشکی او گریه می کرد ، به پیشگاه خداوند ازظلم یارش شکوه می کرد، رفت جلوتر تا ببیند او کیه دلش اینجوری شکسته، در ته دریا یکه و تنها نشسته، صدا کرد: ای زار خسته تو کی هستی؟ بگو تا من دردت بدانم ، من انسان دلنوازم ، طبیب نیستم اما میتونم زخم دل را چاره سازم ! تا که چشم اوبه سوی عزیز باز شد، دنیا در آنجا لحظه ای تیره و تار شد.آخه عزیز ما روزی براو یار بود ، مثل آهویی در دام عشقش گرفتار بود، آن دو باهم قول وقرارهایی داشتند ، بذر عشق را در دل همدیگر می کاشتند. غافل از روزگار که آنها را از هم جدا کرد، عزیز را نسبت به عشقش بی اعتنا کرد، خیلی زود عاشقش را با غصه آشنا کرد، ظلمها شد بر دل این عاشق خسته، تا که شد چشمش به روی دنیای عشق بسته. عجب رسمی دارد این زمونه، آدمی انگشت حیرت بر دهان والا می مونه، او که با جور و جفایش داغی بر دل عشقش میذارد،حال بر زخمای دیگری مرحم می مالد !!!!!!



  • کلمات کلیدی :
  • نظر شما( )

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    عکس 01
    عکس 02
    شعری از یه دوست
    شعری از عطار
    ترانه ی بی جان
    شعری از حافظ
    لحظه ی دیدار
    خیر مقدم
    [عناوین آرشیوشده]

    بالا

      [ خانه| مدیریت| ایمیل من| پارسی بلاگ| شناسنامه ]

    یــــاهـو
    کل بازدید
    88463
    بازدید امروز
    6
    بازدید دیروز
    15
     Atom 
     RSS 

     درباره خودم

    هستم و هستیم
    محمد
    علاقمند زیبایی های دنیا هستم.

     لوگوی وبلاگ

    هستم و هستیم

     پیوندهای روزانه


     آرشیو

    محمد

     لینک دوستان

    یادداشتها و برداشتها
    ndayeeshgh
    دوزخیان زمین
    شمیم حیات
    دنیای واقعی
    محرما نه
    عاشقان میگویند
    آسمان آفتابی
    دلداده
    در کوچه پس کوچه های پاییز...
    چرند و پرند

    لوگوی دوستان

























    آوای آشنا

    اشتراک

     

    نیازمندیها و آگهی رایگان درجه1 0>

    نیازمندیها و آگهی رایگان درجه1